آن کیست کز روی کرم ، با ما وفاداری کند
برجان بد کاری چون من ، یکدم نکو کاری کند
اول ببانگ نای و نی ، آرد بدل پیغام وی
وآنگه به یک پیمانه می ، با من وفاداری کند
دلبر که جان فرسود ازو ، کام دلم نگشود ازو
نومید نتوان بود ازو ، باشد که دلداری کند
گفتم گره نگشوده ام ، زان طرّه تا من بوده ام
گفتا منش فرموده ام ، تا با تو طرّاری کند
پشمینه پوش تند خو ، از عشق نشنیدست بو
از مستیش رمزی بگو ، تا ترک هشیاری کند
چون من گدای بی نشان ، مشکل بود یاری چنان
سلطان کجا عیش نهان ، بارند بازاری کند
زان طره پر پیچ و خم ، سهلست اگر بینم ستم
از بند و زنجیرش چه غم ، هر کس که عیّاری کند
شد لشکر غم بی عدو ، از بخت میخواهم مدد
تا فخرالدین.عبدالصمد ، باشد که غمخواری کند
با چشم پر نیرنگ او ، حافظ مکن آهنگ او
کان طُرّه شبرنگ او ، بسیار طراری کند